تن ها ی تنها، تنهایی تن ها

تا این سن و سال، بیشتر بابت آنچه نبوده ام شماتت شده ام تا تمجید برای آنچه بوده ام! تا این سن و سال، خودم بیشتر بابت آنچه بوده ام خوشحال بوده ام تا ناراحت بابت آن چه نبوده ام! آدم ها آدم را، اگر دستشان برسد در دنیای خودشان جا می دهند. یعنی سعی می کنند که جا بدهند. به زبان ها ی مختلف، به طرق گوناگون. اگر کوچک باشی بادت می کنند. اگر بزرگ باشی تا می کنند تورا. اگر بد قلق باشی مچاله ات می کنند. زور چپان! اما اگر دستشان نرسد روی قواره ات عیب می گذارند. می شوی ناقص الخلقه. وصله ی ناجور. معمولاً آدم ها تنهایی های دیگران را تاب نمی آورند. همان طور که زنده ها مرده را تاب نمی آورند چون از مردن می ترسند. چون مرگ را بلد نیستند. معمولاً آدم ها از آدم های تنها می ترسند چون از تنهایی می ترسند. تنهایی را بلد نیستند!

اشتراک‌گذاری

‫کل نفس ذائقة الموت

دلیلی وجود ندارد که پیشاپیش نگران چیزی باشیم که چون زمان آن فرا می رسد مشکلی به وجود نمی آورد. مسخره است اگر پیشاپیش از اتفاقی بترسیم که هیچ گاه تجربه اش نخواهیم کرد! هیچ گاه، هیچ کس مرگ را تجربه نخواهد کرد. آسوده باشید.

اشتراک‌گذاری

طراحی حسی

ED

آیا تا به حال به دلایل لذت بردن خود از محصولات اندیشیده‌اید؟ آیا هرگز فکر کرده‌اید که چرا یک اتومبیل شسته و پولیش شده به نظر بهتر و سریع‌تر از زمان کثیف بودن خود حرکت می‌کند؟ به چه دلیل کامپیوترهای اپل بعد از عرضه شدن مک با فروش بیشتر و قابل توجهی روبرو شدند؟ تحقیقات در دهه اخیر ثابت کرده‌اند که انسان‌ها علاوه بر استفاده یک محصول (صنعتی یا فرهنگی) با آن ارتباط حسی نیز برقرار می‌کنند. دانلد نورمن نویسنده کتاب طراحی حسی، دلیل عشق (یا نفرت) ما به اشیاء روزمره، به بررسی علت و چگونگی این ارتباط احساسی انسان با اشیاء پیرامون خود پرداخته است. نویسنده معتقد است که واکنش افراد در برابر اشیاء در ۳سطح غریزی، رفتاری و تفکری صورت می‌گیرد یا به عبارت دیگر واکنش آنها در برابر اشیاء در این سه سوال خلاصه می‌شود: آیا دوستش دارم؟، آیا کار می‌کند؟ و آیا دوباره از آن استفاده خواهم کرد؟

انتشارات حرفه هنرمند این کتاب را  با عنوان «طراحی حسی» و با ترجمه ای از جهانبخش سادگی راد چاپ کرده است.

اشتراک‌گذاری

چای

1

بازار استانبول، ترکیه

چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها

اشتراک‌گذاری

چشمهایش

Mkanat

بسطام، استان سمنان

چشم ها، دندان ها و دست هایش! اسمش محمد بود. به یقین خودش خبر ندارد باکیفیت ترین ایام عمرش را می گذراند. روزگار از یک جایی در زندگی شروع می کند به گرفتن. به کسر کردن. نفس؛ آخرین اش خواهد بود اما احتمالاً نه با ارزش ترین اش! روزگار آن برق چشم ها، آن ذوق سرشار، آن خلوص احساسات را خواهد گرفت. طعم بچگی هنوز زیر زبانم است. گاهی با چنین بهانه هایی این طعم را مزمزه می کنم. حسابش دست ام است از سن محمد تا سن الآن چه چیزهایی را از دست داده ام. آخر این حساب و کتاب هم بی حسابی است. حسابی است سر به سر. هر چه داده اند بازپس می گیرند. نقد کودکی را عمراً نسیه وصول می کنند تا حسابت پاک شود. خاک شود!

اشتراک‌گذاری

اندرونی، بیرونی

زندگی بیرون از ما، خارج از گرفتاری ها و کامیابی های ما، آن بیرون جریان دارد. هزاران سال همینطور بوده و خواهد بود. آن چه برما می گذرد، خواه دیگران بدانند یا ندانند می شود همان بیرون برای دیگران. همان بیرونی که زندگی در آن جریان دارد. توقفی در کار گذرِ روزگار نیست.  فسمت ناچیزی هستیم از یک جریان دائم.

اشتراک‌گذاری