مرکز جهان

روز ـ داخلی ـ تاکسی

غرغر می کند این راننده خسته.از دست رانندگان دیگر حسابی شاکی است.خیلی هم با اطمینان حرف می زند.ظرف چند ثانیه نسخه دیگران را می پیچد و میگذارد کف دستشان.او،حق است و “دیگران” ناحق.

غرغر می کند این بقال خسته ،غرغر می کند این کارمند خسته.غرغر می کند این معلم ،این استاد، این جوان خسته.وادامه پاراگراف قبلی به تکرار همه شان.

هر روز دارید این صحنه ها را می بینید،نه؟وقتی بحثی میان یکنفر با “دیگران” باشد و نفعی هم در این وسط باشد،آن یک نفر همیشه خدا سعی می کند حق را به خودش بدهد.آن یک نفر می تواند هر طرف این ماجرا هم باشد.کم اند آدم هایی که در این جور مواقع جلوی حق گردن کج کنند و جیک هم نزنند.

نمی دانم کجا خواندم که یکی از فلاسفه یونان باستان معتقد بود انسان مرکز جهان است.این انسان،واقعاْ موجود عجیب و غریبی است ،به این سادگی ها نمی شود سر از رازش درآورد.یکجور هایی فکر می کنم آن فیلسوف راست می گفته.به خودم که فکر می کنم می بینم ،جهان از من شروع می شود.یعنی از خودم،شروع می کنم به تصویر و تصور کردن جهان.یعنی میدانید،اگر قرار باشد که یک نفر جهان را تصور کند ،خیلی طبیعی است که آن یک نفر از خودش شروع کند.ساده تراش این می شود که،برای هرکس مهم ترین آدم جهان خودش است.چون به خودش بیشتر از هر انسان یا موجودیت دیگری فکر می کند.

حالا این فلسفیاتش مهم نیست،مهم کارکرد رفتاری و اجتماعی چنین فکری است.فکرش را بکنید،شما مرکز جهان هستید و “دیگران” مرکز جهان نیستند.شما آشنا هستید و “دیگران” در دایره غریبه ها قرار می گیرند.غریبه هایی که روا است که باآنها هر کاری بکنیم چرا که ما نیستند.جالب این جا است که همان “دیگران”هم چنین فکری درسر دارند.

حالا تصور کنید در شهری مثل تهران ده میلیون مرکز جهان ،شب و روز باید با هم سرکنند.فکر می کنید چه اتفاقی می افتد؟فکرش را بکنید که ده میلیون آدم هرکدانشان هم فکر می کنند مهم ترین آدم جهان هستند و هیچ جوره هم از این فکر کوتاه نمی آیند، باید باهم ارتباطی مثلاْ سازنده داشته باشند.

اشتراک‌گذاری

وقت کشی

شکسپیر گفته: «اگر وقت تلف کنید،زمانی فرا می رسد که وقت، شما را تلف می کند! » و همین یک جمله ذهنم را از هرتصوری که تا به حال از مفهوم زمان داشته ام ،می تکاند.پس از خواندن این جمله احساس می کنم که کمی اوضاع برایم فرق کرده،احساس می کنم که دارم راست راست برای خودم ول می گردم و پایم را انداخته ام روی پای دیگرم و دستی دستی دارم وقتم را به کشتن می دهم.دچار توهمی شده ام که تیغ تیز زمان را بالای سرم می بینم و تصور می کنم که هر لحظه منتظر است تا تلافی کند و تلفم کند.احساس می کنم زمان هم کینه جو است.اگر با او بد تا کنی به دل می گیرد و به وقتش با تو بد می کند،تلفت می کند.

اشتراک‌گذاری

نفرین به آی پاد

دوستان بسیاری دارم که جوانی و نوجوانی شان را در دهه شصت گذرانده اند.خودم هم تا حد زیادی فضای اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد را درک کرده و به خاطر دارم.

ضبط دو کاست آیوا، دنون کروم، گلچین، نوار مادر،و اکمن و … این کلمات به گوش جوانان و نوجوانان علاقمند به موسقی(به هر نوع و سبکی از آن) در آن سالها بسیار آشنا است.در آن سالها برای شنیدن موسیقی مورد علاقه ات باید مرارت های زیادی را تحمل می کردی.اولین گام یافتن کسی بود که نوار مورد علاقه ات را (استودیونورا، سانی و…) را داشته باشد و یا کسی که بتواند به آرشیو دوست و آشنا و فامیل بزرگتری دستبرد بزند و آنها که به اصطلاح بچه مایه دار تر بودند برایشان نوار مادری از خارج (معمولاْ ترکیه و به ندرت اروپا و آمریکا) سوغات می آوردند.بعد هم التماس و خواهش و تمنا برای قرض گرفتن آن کاست و کلی تعهد برای آنکه مبادا آن را کپی کنی (در آن زمان صاحب یک نوار کاست مادر می توانست به داشتن آن مباهات کند و معمولاْ دوست نداشت کسی با او درآن شریک باشد!) و آنگاه گوش دادن چندین و چند باره به محتویاتش که مانند یافتن گنجی گران بها می نمود.دستگاه های پخش صوت هم  درآن روزگار حکایتی جدا داشت. معمولاْ در اکثر خانه ها ضبط پرتابل پیدا می شد و آن ها که وضع بهتری داشتندیا دک و آمپیلی فایر داشتند و یا ضبط دوکاسته که می توانست یک یا چند طبقه باشد!چنین ضبط صوتی واقعاْ درآن زمان نشان تشخص و وضعیت خوب مالی و حتی روشنفکر مآبی خانوانده ای بود.آنهایی هم که عزیز کرده پدر و مادر بودند و جیبشان اجازه می داد صاحب یک واکمن می شدند (قیمت یک واکمن سونی حدود ۱۰ هزار تومان که شاید برابر ۷۰۰-۶۰۰هزارتومان الآن باشد) و چه لذتی می بردی از شنیدن آخرین آلبوم خواننده یا گروه مورد علاقه ات بعد از اینهمه مرارت و سختی و بعد هم با انگلیسی دست و پا شکسته ات فهمیدن معانی و حفظ کردن آن ها به صورت نصفه و نیمه و درآخر گذاشتن تعهد زیر پا و گرفتن یک یا چند کپی از آن کاست و نوشتن نام آلبوم و خواننده و … روی جلد نوارکپی شده…

“گلچین”هم برای خودش اصطلاح جا افتاده ای بود (امروزه می گویندselection ).اگر جزو افراد خوشبخت بودی که ضبط دوکاسته استفاده می کردی وگرنه با ترفند های عجیب غریبی چون گذاشتن میکروفن روبروی بلندگو و انداختن پتو روی دستگاه ،مجموعه ا ی انتخابی برای خودت تهیه می کردی و لذت شنیدن ترنه هایی که، هر یک در کاستی بوده و تو الآن آنها را یکجا داری و گوش می دهی.کسانی را هم می شناختم که شب ها پای رادیوهای آمریکا و اسرائیل و بی بی سی می نشستند و ترانه های پخش شده از آنها را ضبط می کردند( دوستی دارم که به یاد می آورم درآن دوران که ما خردسال بودیم با ابتکاری عجیب آنتنی طراحی کرده بود که با استفاده از آن رادیو های مذکور را با وضوح قابل قبولی می گرفت و ازآن ها ترانه های به روز ضبط می کرد).این ها که نوشتم مربوط به نیم قرن پیش نیست.تا۱۳-۱۲ سال پیش هم هنوز رواج داشت.

اما امروز…در یک  i pod جدید می توانی ده ها آلبومی را که به راحتی از اینترنت گرفته ای ذخیره کنی و هرجا که خواستی با خود ببری.یعنی چیزی حدود ۳ یا ۴هزار نوار کاست را در جیب می گذاری و باخود به این طرف و آن طرف می بری.به راحتی می توانی ترانه مورد علاقه ات را پیدا کنی و با فشار دکمه هرچندبار که دوست داری به آن گوش کنی بی آنکه از کیفیتش کاسته شود.می توانی از ترانه شماره یک در لحظه ای به ترانه دهم آلبوم بپری.چقدر کار ها آسان شده است!

شاید وقتی برای به دست آوردن چیزی تلاش نکرده باشی،قدر آن را هم ندانی.شاید امروز”گوش دادن” به موسیقی فراموش شده باشد.شاید تکنولوژی دیجیتال خیانت بزرگی به موسیقی کرده باشد.شاید این سهل الوصول بودن موسیقی گوش مارا تنبل کرده باشد . شاید دیگر موسیقی را جدی شنیدن مهارتی و تخصصی شده باشد.

می تواتن گفت که تکنولوژی که در ابتدا باعث گسترش موسیقی شده بود ،اکنون بلای جان آن شده است؟

اشتراک‌گذاری

به سلامتی دنیای به این پوچی

منتظر چه روزی هستیم که از راه برسه؟ چه روزی که با روزای دیگه فرق داشته باشه؟ نه ! اشتباه می کنیم. سال دیگه هیچ فرقی با امسال نخواهد داشت شاید چند تا اتفاق در زندگیت اضافه شده باشه. به نظرم کاملا اشتباهه بشینیم و منتظر تا اون روز برسه. تا اون نفر برسه از راه . اشتباهه. یک لحظه پاشو به اطرافت نگاه کن. به چشمان روروبری هات و اونی که دوستشون داری. فکر می کنم این لحظه ها دیگه تکرار نمی شن. این روزا تو این گوشه از دنیا یا هر موقع و جای دیگه ای. فقط یه باره که می تونی زندگی کنی.فرصت به طرز بی شرمانه ای کم است. چند تا کتاب خوندی؟ چند تا فیلم دیدی؟ به چند نفر گفتی دوستشون داری ؟ با چند نفر رفتی بالای کوه فریاد زدی همه ی بغض هاتو ؟ چند نفر رو بوسیدی از روی محبت خالص دل ات؟ چند تا شعر بلدی از حفظ بخونی ؟ چند تا جمله ی عاشقانه؟ چند تا نفس نفس تا اوج لذت؟

اما پاشو دیگه. فرصت رو از دست نده. ثانیه هایی که رد می شن دوباره بر نمی گردن. به تمام دوستانت بگو امروز که دوستشون داری حتی اگه خجالت می کشی. حتی اگه فکر می کنی می دونن.فرقی نداره پسرن یا دختر.فرقی نداره بزرگترن یا کوچکتر. اونا هم مثل تو هستن بدون هیچ فرقی تنها چند تا خصوصیت اخلاقی و قیافه هامونه که با هم فرق داره. ماها همه احتیاج داریم بهم بگیم دوست داریم همو. توی این دنیایی که سیاست مدارها به لجن کشیدن اش ما باید سعی کنیم زیر این هوای کبود بتونیم نفس بکشیم. فریاد بزنیم که زندگی، دوستت داریم. هنوز وقت هست ازعشق گفت چون فردا معلوم نیست چند نفر از ماها این فرصت رو داشته باشیم. منم می خوام تمرین می کنم. می خوام به همه ی این حرفایی که اینجا می نویسم عمل  کنم.  از این ثانیه ها استفاده کنید بچرخید، برقصید، بخوانید، بنوشید به سلامتی همه ی انسان های روی زمین، به سلامتی همه ی آنهایی که دوستتون دارن. به سلامتی آسمون و زمین، به سلامتی خدا حتی اگر تردید دارید در بودن و نبودنش.به سلامتی دنیایی به این مسخره گی.

پی افزود: تصویر مربوط به فیلم زوربای یونانی یکی از محبوبترین کتاب ها و فیلم های انتخابی من

اشتراک‌گذاری