دسته بندی “سفر”
فکر و خیال می تواند تو را با خود ببرد. در خود فرو بکشد. بیاید بالا. تا بالای سرت. خیال را می توانی از قطره ای آغاز کنی. آن را بپروی. آن را حجم بدهی. جایی ممکن است رشته ی خیال از کف برود و آنگاه خیال تو را در بر خواهد گرفت. می شود لب دریای خیال به نظاره نشست. می شود در آن غرق شد. می شود درآن دست و پا زد و کمک خواست. زندگی جزیره ای است خیالی. می توانی اسیرش بشوی یا به نظاره ی غروب دل انگیزش بنشینی. مسلم است که لب دریای طوفانی نه کسی می نشیند نه قایقی می گذرد. اگر حواس تان به این نکته باشد آن وقت یک عمر خیال تان راحت خواهد بود!
هرکسی در این دنیا به طریقی امورات زندگی را می گذراند. هرکسی یک کاره ای هست و البته گروهی هم بی کاره اند! در این میان بعضی حرفه ها خاص اند. به خاطر محیط کار، ملزومات کار، خبرگان و مرتبطین کار و صاحبان کار. در انتهای سالیان جوانی با موتور شتر می چراند. در دل کویر. به نظرم کارش را خوب بلد بود. صاحبان حرفه و مهارت های خاص بدجوری نظرم را جلب می کنند. درست مانند این ناتورِ دشت.
North york, Toronto
این جا تا چشم کار می کند سوز و سرما است. وسعت دید بسیار پهناور است. لندن را با کوچه پس کوچه های کم عرض و تو در تو عادت کرده بودیم. اما اینجا همه چیز در مقیاس بزرگ تر خودنمایی می کند. خیابان ها عریض، خانه ها بزرگ، ماشین ها درشت اندام. تک و توک انسان پیاده می بینی. آن ها هم همه سر در گربیان. سرما بیست و چند درجه زیر سفر. خشکه سرمایِ گداکُش که می گفتند اینجا است.
اینجا کوچه ها و خیابان ها نامتنهایی است. بن بست ی وجود ندارد. نه برای رفتن نه برای دیدن. تا چشم کار میکند راه است و خیابان. جان می دهد برای راه رفتن و گم و گور شدن در پس کوچه های خیال. اول صبح که از خانه بزنی بیرون شهر در اختیار تو است. این همه کوچه و خیابان بدون هیچ آدمی زادی وهم انگیز است. آنقدر سکوت است که صدای برفِ تُرد زیر پا و ضرابان قلبت را به وضوح می شنوی.
فکر می کنم تنهایی باید چیزی باشد از جنس زمستان. پاییز هوایش دونفره است. تابستان دسته جمعی است و بهار خانوادگی. اما زمستان فصل تنهایی است. دست های در جیب. چشم های تنگ و شانه ها ی جمع شده. هر کس به خود فرو می رود. در خود جمع می شود. و چه زمانی بهتر از زمستانِ برفی برای فکر کردن و خیال پروری. در چنین زمستانی زمان کند می گذرد. آدم ها کند می گذرند. ماشین ها هم همینطور و البته خاطرات هم سر حوصله و به آرامی، با جزئیات از خاطرت می گذرند.
زمستان برای آن ها که، کسی با یک فنجان چایِ داغِ پشت پنجره یِ برف گرفته یِ رو به منظره ی زمستان منتظرشان است، پادشاه فصل ها است.
نایین، استان اصفهان
بدون امضا، بدون تاریخ و بدون هیچ نام و نشانی! به این دست دیوار نوشته ها زیاد برخوده ام. چندان نمی تواند ابزار خودنمایی باشد. مخاطب خاص هم ندارد. هرچه هست یک نفر زحمت نوشتن اش را در این ابعاد بر روی دیواری در معرض عموم به خود داده است. حتی این جمله را گوگل کردم. نتیجه ای پیدا نشد! جمله ی قصاری است ساخته ی ذهن و زبان نویسنده اش که تنها رسانه ی دم دست اش همین دیوار مخروبه است. علاقه ی عجیبی به دقت در جزئیات دیوارنوشته های شهری دارم. مثلاً در این جمله رسم الخط یا همان فونت “ی” در “دنیای” بسیار نظرم را جلب کرد!
جاده ی عروسان به انارک، کویر مرکزی ایران