پارادوکس

دوگانگی رفتاری عجیبی داریم ما ایرانی ها.  در بیان و محاوره، تعارفات عجیب و غریب و اغراق شده فراوان به کار می بریم. در خیابان برای نیم متر جلوتر بودنِ در ترافیک حاضریم یقه ی یکدیگر را پاره کنیم.

اشتراک‌گذاری

خیال راحت

Permanent Link to خیال راحت

فکر و خیال می تواند تو را با خود ببرد. در خود فرو بکشد. بیاید بالا. تا بالای سرت. خیال را می توانی از قطره ای آغاز کنی. آن را بپروی. آن را حجم بدهی. جایی ممکن است رشته ی خیال از کف برود و آنگاه خیال تو را در بر خواهد گرفت. می شود لب دریای خیال به نظاره نشست. می شود در آن غرق شد. می شود درآن دست و پا زد و کمک خواست. زندگی جزیره ای است خیالی. می توانی اسیرش بشوی یا به نظاره ی غروب دل انگیزش بنشینی. مسلم است که لب دریای طوفانی نه کسی می نشیند نه قایقی می گذرد. اگر حواس تان به این نکته باشد آن وقت یک عمر خیال تان راحت خواهد بود!

اشتراک‌گذاری

قیاس

حاصل تجربیات، سفرها، دیده ها و مطالعاتم می گوید در مقام قیاس با دیگر ملت ها، ما ایرانی ها عمدتاً انسان های تنبل، راحت طلب و مفت خوری هستیم.

اشتراک‌گذاری

اولین روز پاییز

Khazan m

روستای دوراه، شهرستان بوانات، استان فارس

پاییز که می آید حال ما خوش می شود. دلایلش هم گفتنی نیست. آن ها که اهلش هستند می دانند و آن ها که نااهلش هستند از این معنا چیزی دستگیرشان نمی شود! در این فصل کمتر در خانه بمانید. طبیعت پاییزی حالتان را سرجایش می آورد. ما که عازم دیار یاریم. پاییز با حال و هوای بهاری!

اشتراک‌گذاری

انتهای مسیر

End of the Road M

روستای تاش، شهرستان شاهرود، استان سمنان

در روستاها فاصله ی زندگی تا مرگ چندان زیاد نیست. مرگ در جوار آبادی است. معمولاً گورستان ها را درمجاورت روستا می سازند. آنقدر نزدیک که در زندگی روزمره شان هر روز آن را می بینند و از مقابلش عبور می کنند. چه بسا محل بازی و سرگرمی کودکان است و سنگ هایش مجال نفس گیری پیرمردها و پیرزن ها، جایی که انگار کم کم خود را به آن نزدیک تر احساس می کنند. مرگ فرجام محتومی است در انتهای همه ی مسیرهای زندگی. همسایگی خانه ی آخرت با روزمرگی آبادی ظرافت عجیبی دارد. پیرمرد، گرگ و میش غروب از سر زمین راه خانه را پیش گرفته است. راه هر روزه. پیچ گورستان را که کج کند به آبادی رسیده است. جایی که هر صبح و غروب یکبار، سواره و پیاده، از کنارش میگذرد. او هم یقین عزیزان و منسوبانی خفته زیر چند وجب خاک و چند قدم مانده به خانه دارد. مرکبش راه بلد و مطیع و بی انگیزه، با آرامشی موزون پیرمرد را به خانه اش می برد. اگر رمقی باشد شاید همانطور سواره فاتحه ای نثار درگذشتگانش بکند. دیر نباشید که او هم بشود یک نام رو ی سنگِ سقفِ یک گور.همه ی آنچه در غروب روستا می بینم حسی از تسلیم و ناچاری برمی انگیزد. منزل آخر بسیار نزدیک و هویدا است. آخرت در همسایگی روستا  است. زیر چند وجب خاک، چند قدم آنطرف تر از خانه.

اشتراک‌گذاری

افسون جاده

mkanat

پل زنگلوه به روستای یوش، البرز مرکزی

جاده حالم را خوب می کند. هرنوعش و در هر فصلی. پیاده یا سواره فرقی نمی کند. مخصوصن که همسفر همدل و یار موافق همراهت باشد. می توانی دستش را بگیری و از کناره ی جاده پا به پا خود را به پیچ و تاب و بالا و پایین آن بسپاری. هوا که خوب باشد، نمه بارانی، خرده نسیمی یا چنان مِه ای، دیگر حس و حال خودش می آید. لحظات وزن می گیرند. زمان کش می آید. سکوت جاده حالتان را جا می آورد.

مملکت بزرگی داریم. بسیار پهناور با اقلیم متنوع. جاده هایی از این دست در گوشه کنار این سرزمین فراوان در خاطر دارم. فقط کافی است کمی از جاده های اصلی فاصله بگیرید. جاده ی یوش و بلده در چله ی تابستان سوزان پایتخت چنین حال و هوایی داشت. حال و هوایی که تا مدت ها با شما خواهند ماند.

اشتراک‌گذاری