دروازه‌ی بهشت از وایبر

خط یک مترو. هر دو دست پیرمرد به وضوح می‌لرزید. دست چپ گوشی را می‌جنباند و انگشت اشاره‌ی راست روی صفحه‌اش ضرب می‌گرفت. باشد که یکی هم به نشانی بنشیند! صفحه‌ی یک گروه وایبری باز بود. پیام‌ها همه حدیث و آیه و ذکر مستحبات بود. عنوان گروه شان “دروزاه‌ی بهشت”. پل صدر دروازه‌ی بهشت را بست و پیاده‌ شد.

پی نوشت:
حدود ۹ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر از هموطنان ما در ایران از شبکه وایبر استفاده می‏ کنند. منبع

اشتراک‌گذاری

چشمهایش

Mkanat

بسطام، استان سمنان

چشم ها، دندان ها و دست هایش! اسمش محمد بود. به یقین خودش خبر ندارد باکیفیت ترین ایام عمرش را می گذراند. روزگار از یک جایی در زندگی شروع می کند به گرفتن. به کسر کردن. نفس؛ آخرین اش خواهد بود اما احتمالاً نه با ارزش ترین اش! روزگار آن برق چشم ها، آن ذوق سرشار، آن خلوص احساسات را خواهد گرفت. طعم بچگی هنوز زیر زبانم است. گاهی با چنین بهانه هایی این طعم را مزمزه می کنم. حسابش دست ام است از سن محمد تا سن الآن چه چیزهایی را از دست داده ام. آخر این حساب و کتاب هم بی حسابی است. حسابی است سر به سر. هر چه داده اند بازپس می گیرند. نقد کودکی را عمراً نسیه وصول می کنند تا حسابت پاک شود. خاک شود!

اشتراک‌گذاری

درباب تنهایی

مرد کوهنورد را سال ۸۸ در سبلان دیدم. واقعاً مرد عجیبی بود. از این بابت که جدا از سیر و سفر در قله ها ی مختلف کوهستان های ایران، حالات و احوالات  ویژه ای داشت. درباره ی کوه ها طوری حرف می زد که انگار درباره ی ادم ها حرف می زند. مردی بود بسیار پاکیزه و بدون هیچ نوع ژولیدگی که نشان تارک دنیا بودنش باشد! لباسی بسیار ویژه و مجهز به تن داشتو کفشی ضد سرما که می گفت کفش مخصوص سردخانه است. البته کوهنوردان حرفه ای اورا حرفه ای نمی دانستند! او خلاف بزرگی را در کوهنوردی حرفه ای مرتکب می شد. قاعده ای اصولی در کوهنوردی که برای حرفه ای بودن شوخی بردار نیست. او قاعده ی گروهی بودن حرکت های کوهنوردی را رعایت نمی کرد و به تنهایی بسیاری از قله های این سرزمین را زده بود. به یاد دارم بسیار مرتب و شمرده می گفت: : کوه تفتان در سیستان و بلوچستان کوه “توبه” است. سبلان کوه صبر و مبارزه است. دماوند کوه زیبایی است و دنا در کهگیلویه کوه ملاحت و لطف و صمیمیت است و “لاله زار” در کرمان کوه شور و عاشقی! پیدا بود او مثل یک داستان نویس طی سفرهای خود به این ارتفاعات خصلت های آن ها را شناخته و فهمیده بود که کوه جدای از خصوصیات جغرافیایی و زمین شناسی، خصلت های شخصیتی هم دارد.

با خودم فکر می کنم چندین ساعت و روز و شب این مرد در تنهایی کوهستان با طبیعت دمخور بوده تا زبان آن را بفهمد. اهل فن می دانند که تنهایی به قله زدن دل می خواهد و البته سری نترس (شاید هم بی عقل). چیزی که آن مرد عجیب داشت. عصاره ای از عظمت ، تنهایی و اعتماد به نفس کوهستان را به درون خود کشیده بود و ذره ذره در نگاه و کلماتش جلوه می داد. مرد تنهایی که فکر می کنم هیچ گاه احساس تنهایی نخواهد کرد!

اشتراک‌گذاری

پای سایه ها

اشتراک‌گذاری

خواب و بیدار

اشتراک‌گذاری